شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مثنوی
یـوسف زهـرا! زشما پُرشدمتـا که اسیـر توشـدم حُـرشدم ازدل دشمن به سویت پَرزدمآمـدم و حـلـقه بـر این در زدم
آمــدهام تـاکـه قــبــولـم کــنـیخــاک ره آل رســولــم کــنـی حـرّ پـشـیـمـان توأم یا حـسیـندست بهدامـانتـوأم یاحـسین یک نگه افکن همه هستم بگیرایپـسـرفـاطـمه دستمبـگـیـر روز نخـستین به تو دل باخـتمدر دل من بـودی و نـشنـاخـتم دسـت نـیـاز مـن ودامــان تـوکــوه گـنـاه مـن وغـفـران تـو نـالـۀ الــعــفــو بُــوَد بــرلـبــمتا صف محشر خجل از زینبم روی علیاکبر تودیـدنیاست دست علمدارتو بوسیدنیاست مهـر تو کُـلّ آبـروی من استهستی من خون گلوی من است چهمیشود کشتۀراهتشوم؟خـاک قـدمهای سپـاهت شوم؟ حــرّ ریــاحــی به درت آمــدهفـطـرس بی بـال وپـرت آمده بـا نـگـه خـویـش کــمـالـم بـدهوزکـرم خـود پَـروبـالـم بـده بال من از تیغـۀ شمشیرهاستسـیـنـۀتـنگـمسپـرتـیـرهاست مقتلخون،اوج کمالمناستتیر محبت پر و بـال من است بـال بـده،فـطـرس دیگـرشومطـوطی گـهـوارۀ اصغـرشوم